رخصت بده که بشکنم غرورمُ به پای تو،
فرصت بده که جون بدم به حرمت صدای تو
مهلت بده تو شهر تو دوباره دربهدر بشم
از اشتعال بوسههات یه تل ِ خاکستر بشم،
بذار که رنگ گونههات منُ به مسلخ بکشه
بختکِ سنگین سکوت از رو دریچه رد بشه!
با رخصت نگاه تو البرزُ از جا میکنم!
رو خواب شب خط میکشم، به قلب فردا میزنم!
نمیذارم دست نسیم به گرد عطرت برسه!
برای از تب رد شدن فکر نوازشت بسه!
رخصت بده که بشکنم غرورمُ به پای تو،
فرصت بده که جون بدم به حرمت صدای تو
مهلت بده تو شهر تو دوباره دربهدر بشم
از اشتعال بوسههات یه تل ِ خاکستر بشم،
بودن تو غنیمته! حتی برای یک نفس!
نذار که بی تو گم بشم تو ازدحام این قفس!
فرصت بده کنار تو به خواب گل پا بذارم!
جراحت هجرتتُ پشت سرم جا بذارم!
کمی کنار من بمون،فرصتمون خیلی کمه!
بدون همراهی ِ تو، شکستنم دم به دمه!
( حسن علیشیری - از کتاب میبوسمت ای ماه! )
این ترانه رو خیلی دوست دارم، همیشه منُ یاد یک عشق پاک میندازه .... یاد چشمهای که برای بودن دوباره در کنار کسی که دوست داشت نمناک بود ... یاد لبخند پر از عشقی که بر لبان پسری آرام با شیطنتی درونی! نقش میبست وقتی کسی رو که دوست داشت از دور میدید .... به یاد اون همه رز خوشرنگ که وقتی هر دو خسته از سر کار برمیگشتند بینشون رد و بدل میشد! .... این ترانه من رو تا همیشه به یاد حسن و روشنک میاندازه به یاد اون همه حس خوشرنگ دو طرفه که من هیچوقت تجربهش نکردم! .... همیشه با خودم فکر میکردم که اگه من توی این مسئله موفق نبودم چقدر خوبه که این دو نفر کنارمند تا حس کنم که همیشه قوانین استثنا هم میتونن داشته باشن! چقدر از شادیشون همیشه شاد میشدم ........... .
ما همیشه کنار هم بودیم توی همهی لحظات، چه سخت و غمگین و چه آسون و شاد .... اما الان که اونها مشغول تهیه و تدارک بهترین شبشون هستند من در کنارشون نیستم و چقدر ناراحتم از این بابت .. اما خوب خودشون میدونن که من هرجا که باشم فکرم و روحم در کنارشونه .... ای کاش بودم دست کم صندلی جا به جا میکردم ! ......
|