خوشم خوشم!

 

خوشم خوشم چنان خوشم

که غصه هامو می کشم....

 

بالاخره زندگی مشترک را شروع کردیم. یک دنیا استرس و اضطراب ، آنهمه دوندگی و تلاش برای مرتب کردن کارها و ...همه و همه تمام شدند و فصل جدید از زندگی پیش رویمان آغاز شد.

حس عجیبی داشتم ، یک حس که نمی توانم بگم چه جوری بود یا چه رنگی بود. تا صبح پلک روی هم نگذاشتم و به سقف اتاقم نگاه کردم. به عکس های روی دیوار ، به عروسک های توی قفسه و لباس سفیدی که بالای سرم آویزون بود تا مبادا چروک بشه. دو دستی بالشتم را چسبیده بودم و خیس شدنش از اشک هام را حس می کردم. باورم نمی شد که آخرین شبی است که توی تختم هستم ، توی اتاقم و ...و توی خونه مامانم.دوستی پیام داد که " از آخرین شب مجردی ات استفاده کن" لبخندی روی لبهام نشست. آنوقت شب گرفتن این پیام بی موقع خیلی جالب بود. آخرین شب مجردی...صبح با سری سنگین قبل از پیچیدن صدای زنگ ساعت بیدار شدم و سعی کردم پاورچین پاورچین کارهایم را انجام بدهم. اما نشد. مامان جلوی رویم با چشمانی پف کرده و قرمز تر از چشمان خودم ایستاده بود...قرآن آورد و از زیرش رد شدم، اما اینبار حس یک مسافر که چند وقته دیگه برمیگرده را نداشتم. دوست داشتم توی خونه بمونم، سرم را ببرم زیر پتو و خودم را به خواب بزنم. اما لباس سفید توی جعبه صدام می زد. گرمای آغوش مامان را در همه وجودم ذخیره کردم و باهاش شرط کردم که چشم هاش رو قرمز نبینم.یک نگاه به عکس بابا و ارغوان و قبل از ترکیدن بغض سنگینم پریدم توی ماشین ...

 حس قشنگی است وقتی بدونی همه کسانیکه دوستشون داری به خاطر تو دور هم جمع شدند. دوستان ، بستگان ، همه و همه...کسانی که فکرنکنم دیگه بشه اینجوری زیر یک سقف جمعشون کرد و حس قشنگ تر اینه که بدونی گرمای دستانی که توی دستت است دیگه ابدی شده، که باور کنی تو یکی از دو ستون خانه آروزها هستی و باید استوار باشی ، که یادت بیاد برای گرفتن دوباره این دستهای مهربون و برای حس این گرما چه روزهایی را پشت سر گذاشتی...

آنهمه استرس در کمتر از 10 ساعت تمام شد و روزی که با همه وجودانتظارش را می کشیدیم از راه رسید.

پدرم همیشه می گفت که باید با عشق ازدواج کرد اما از اطرافیانم می شنیدم که عشق باید بعد از ازدواج ایجاد بشه. خیلی تلخ بود ، فکر اینکه کسی را در کنارت داشته باشی که هنوز نمی دونی دوستش داری یا نه؟ که هنوز باور نداری اون شریک زندگی ات است .حضوردر آغوشی که اطمینانی به دوامش نیست ، تلخه...شاید برای دوام زندگی با عشق هم اطمینانی نباشه. اما همینقدر که برای رسیدن به اون حضور درزندگی ات با مشکلات بجنگی ، روزهای سخت را سپری کنی و به اون لحظه برسی یک دنیا ارزش داره.همیشه فکر می کردم که نمیتوانم عشق واقعی رالمس کنم و همین فکر 3 سال از بهترین روزهای زندگی هر دوی ما رو خراب کرد. خوب از دید دیگه اگر نگاه کنیم با تجربه و تفکر بهتری برگشتیم اما خوب اون 3 سال رفتند دیگه...

امروز توی بلاگ دوستی مطلبی رو خوندم در مورد زندگی های تکراری و عشق های درحد حرف.

شاید نگاه دقیق و درستی داشته که در بیشتر مواقع صدق می کنه اما من این نگاه را دوست ندارم. در همه دوران زندگی ام از عشق های خیابانی و مدرسه ای و حتی اینترنتی متنفر بودم. همیشه از اینکه به من تنها به عنوان یک زن نگاه بشه ، یک کالای مصرفی ، بیزار بودم و این دوستی هاو روابط بچه گانه تصویرساز همین حس می شدند. فکر میکنم باید عاشق بوداما همه چیز را از دید عشق ندید. می گن چشم عاشق کوره!!! اما وقتی من بیشتر چیزهایی را که میخواهم و دنبالشون بودم ، درست و منطقی نه از روی هوا و هوس، در کسی پیدا کردم چرا نباید عاشق اش بشم از ترس اینکه مبادا عشق ما تکراری و یکنواخت بشه ، که مبادا بشیم دو خط موازی که هیچوقت بهم نمی رسند؟؟از بین رفتن شورو شوق یک عشق اگر فقط فقط در لمس تن ها خلاصه شده باشه حتمی است.وقتی آنقدر به خودمون زحمت ندهیم که به جای پشت سر هم گفتن " دوست دارم " روح شریکمون را بشناسم ، احساساتش را بشناسیم و قدرت درک عواطفش را پیدا کنیم ، گفته های کیوان عزیز واقعیت تلخی است که پیش روی ماست.امیدوارم ما در شروع این راه سخت و دشوار بتوانیم از این موانع بگذریم و به سلامت بگذریم.

هنوز هم دور و برم عشق های قدیمی و زیبایی رو می بینم که اشک را به چشمانم میاره و یک لحظه فکر تنها موندن یکی از این دو قلبم را می لرزونه...شاید عشق این پدربزرگ و مادربزرگ دوست داشتنی هم می توانست اسیر گذر ایام بشه اما نشد. نگرانی و موج عشقی که توی نگاه هر دوی اونهاست این امید را به ما می ده که ما هم می توانیم موفق بشیم.که عشق و ازدواج تنها در-ببخشید- رختخواب خلاصه نمی شه.که هنوز هم می تونیم عاشقانه و خالصانه  زیر نم نم بارون دوشادوش قدم بزنیم .

ترجیح می دهم به روزهای پیش رویم زلال تر و رنگی تر نگاه کنم...

 

تورا نگاه می‌کنم که خفته‌ای کنار من
پس از تمام اضطراب ، عذاب و انتظار من

تورا نگاه می‌کنم که دیدنی ترین تویی
و از تو حرف می‌زنم که گفتنی ترین تویی

من از تو حرف می‌زنم شب عاشقانه می‌شود
تو را ادامه می‌دهم ، همین ترانه میشود

کاش به شهر خوب تو مرا همیشه راه بود
راه به تو رسیدنم ، همین پل نگاه بود

مرا ببر به خواب خود که خسته‌ام از همه کس
که خواب و بیداری من هر دو شکنجه بود و بس

من از تو حرف میزنم شب عاشقانه میشود
تو را ادامه میدهم ، همین ترانه می‌شود

تو را نگاه می‌کنم که خفته‌ای کنار من
پس از تمام اضطراب ، عذاب و انتظار من

تو را نگاه می‌کنم که دیدنی ترین تویی
و از تو حرف می‌زنم که گفتنی ترین تــــــــویی ...   (اردلان سرفراز)

 

** خوشم خوشم...

ترانه سرا:شهیار قنبری

آهنگساز: فرید زولاند

خواننده :راستین ( آلبوم : سیمرغ )**