ترانه!

دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
پاشنه‌ی کفش فرارُ ور کشید
آستین همتُ بالا زد و رفت

یه دفعه بچه شد و تنگ غروب
سنگ توی شیشه‌ی فردا زد و رفت
حیوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوٌا زد و رفت


دفتر گذشته‌ها رو پاره کرد
نامه‌ی فرداها رو تا زد و رفت
حیوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوا زد و رفت

دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
زنده ها خیلی براش کهنه بودن
خودشُ تو مرده‌ها جا زد و رفت!!

هوای تازه دلش می‌خواست ولی
آخرش توی غبارا زد و رفت
دنبال کلید خوشبختی می‌گشت
خودشم قفلی رو قفلا زد و رفت!!

ترانه‌سرا: محمدعلی بهمنی

آهنگ‌ساز: فرزاد فرومند

خواننده: ناصر عبدالهی ... ( خدایش بیامرزاد)

این ترانه رو یادمه روزی برای کسی که فرسنگ‌ها دورتر بود فرستادم چون مطمئن بودم که حس این واژه‌ها رو می‌شناسه! نمی‌دونستم یک روز هم خودم تجربشون می‌کنم!!

و اینکه:

نان‌پاره ز من بستان، جان پاره نخواهد شد

وان را که منم ماوی، آواره نخواهد شد

وان را که منم خرقه، عریان نشود هرگز

وان را که منم چاره، بی‌چاره خواهد شد ....

( مولانا)

این پاسخ ترانه !!