خوب یادمه که روزهای بچگی هرجا که بودیم، حتی زیر بمبارونهای وحشتناک عراق، ساعت 5 بعدازظهر جلوی تلویزیون مینشستیم تا برنامه کودک ببینیم! منتظر اومدن اون پسرک برهنه! تا بیاد و قدم بزنه از این ور به اون ور! تا خانم خامنهایی! بیاد و برنامهها رو اعلام کنه ... "آخجون امروز کارتون داره!!!" .... به نظرم که همون روزها هم ما برنامههای زیباتری از بچههای ایران امروز میدیدیم.
یکی از اون برنامههایی که از همون روزها هنوز خاطراتش نه فقط با ما بچههای اون دوره که با بزرگترها هم باقی مونده، مدرسه موشها است.. و یا به قول من که اون روزها زبونم میگرفت "مدرسه موسها"!! چقدر اون چندتا بچه موش دنیای سادهیی داشتند، خوشخواب، نارنجی، دمدراز، عینکی، و شخصیت مورد علاقه من کپل ... و بعدها هم اینقدر معروف شدن که با همون چندتا موش یک فیلم سینمایی ساختند به اسم "شهر موشها" که اولین فیلم و به یاد موندنیترین فیلمی بود که من توی سینما دیدم! روزهای 5 سالگی! .... و ما چقدر از همون سادگی لذت میبردیم، سازندگان برنامه هم تلاش میکردن که با زبون ساده همون بچه موشها به ماها چیزهای کوچیک یاد بدن مثل اینکه قبل از غذا دستاتو بشور! مسواک بزن! به بزرگترت سلام بده و ..... اما نمیدونم ما خیلی ساده بودیم یا دنیا اینقدر عوض شده که پیامهایی که به بچهها توی کارتونها میرسه اینقدر تفاوت کرده!
چند هفته پیش بعد از کلی انتظار! موفق شدم که آخرین کارتون تولیدی کمپانی دیسنی رو ببینم (پنهان نمیکنم که من عاشق دیدن کارتونهای دیسنی هستم و اینجا هم بهترین فروشگاهی که میشناسم فروشگاه محصولات دیسنی است! نمیشه از این همه سادگی لذت نبرد) کارتونی به اسم Ratatouille که در اصل اسم یک غذا با سیزیجات تازه و سس مخصوصه! داستان یک موش به اسم Remy که به خاطر اینکه به رویاش که آشپزی باشه دست پیدا کنه حتی خانوادهاش رو پشت سر میذاره و با آدمها توی یکی از بهترین رستورانهای پاریس مشغول آشپزی میشه.... توی سالن سینما بزرگترها هم همونقدر مشتاق دیدن فیلم بودن که بچهها و چقدر خوب، چقدر خوب که میبینی هنوز خیلی از آدمها فکر میکنن که توی دنیای پاک کودکی خیلی چیزها برای یاد گرفتن هست...
اما بعد از دیدن فیلم من تا مدتها داشتم به این فکر میکردم که چقدر توی دنیای متمدن به آموزش بچهها از سنین پایین بها میدن، توی همین 100 دقیقه فیلم چند تا نکته آموزنده بود که توی ضمیر ناخودآگاه یک بچه میشینه .. اصل اول فیلم این بود "رویاهایت را به خاطر بسپار" که ما تازه توی جوانی یادمون میافته که رویایی هم داریم!
جایی پدر Remy که دلش نمیخواست پسرش ازش جدا بشه و با آدمها که موشها رو میکشن زندگی کنه بهش میگه باید برگردی پیش خانوادت اما Remy به پدرش میگه که خودت همیشه به من میگفتی که پیشرفت یعنی به جلو حرکت کردن و من نمیخوام به عقب برگردم!!!!!! چقدر تفاوت بین موش این بچهها و قهرمان کپل من که به فکر گردوهاش بود!
خلاصه به همه دوستان خوبم که گاهی علاقه به دیدن کارتون دارن، پیشنهاد میکنم که این کارتون رو هم ببینن.
|