باز آمدم!

 سلام

توی همین مدت کوتاه انگار سالیان سال است است که از این خانه دورم....

خسته شدم از کلاس و درس ، آنهم اجباری و با هزاران تهدید و اما و اگر. چاره ای نیست برای ورود رسمی به سازمان باید دوره چهار ماهه ای را بگذرانیم و حق هیچ گونه غیبتی را هم نداریم. کلیه اضافه کاری ها قطع و  هر غیبت معادل یک روز کسر از همان حقوق ناچیزی است که نمی دانم چرا هیچ کس باورش نمی کند. بارها گفته ام که کارمند نفت بودن ،آواز دهل است و وقتی واردش شوی تازه می فهمی که خبری نیست و نفتی سر سفره ات نی آید..شاید برای پیشکسوتانش خوب باشد – نفتش نه، حقوقش! -اما برای ما تازه واردین...بگذریم!

 

تعطیلاتی که از اواخر اسفند سال قبل انتظارش را می کشیدیم با سرعتی معادل نور گذشت. آنقدر ملت همیشه در صحنه ،جاده های شمالی و غربی و شرقی را اشغال کرده بودند که ما ترجیح دادیم در خانه بمانیم و تنها برای خالی نبودن عریضه یک روز را در دامان سرسبز طالقان با دوستان و اساتید گرامی گذراندیم که جای همه خالی...

 

نادر ابراهیمی عزیز هم درگذشت تا امسال باز هم شاهد پرواز بزرگان ادب و هنر ایرانمان باشیم.یک دنیا خاطره با کتاب" آتش بدون دود" اش دارم و "یک عاشقانه ی آرام " اش را در صف نوشته های محبوبم قرار داده ام.روحش شاد و یادش تا ابد ماندگار...

 

اسباب کشی کنسل شده مان هم دنیایی از کارتن و وسایل جمع شده را برایمان باقی گذاشت تا دوباره به قول دوستی "خوشحال شده" و بازشان کنیم.

 

روزها در گذرند و دلم برای اینترنت رویایی اداره به شدت تنگ شده. در این چهارماه کاملا در خدمت آموزش بوده و حق ثبت ورود و خروج در سازمان و حضور در اداره را نداریم و از آنجایی که هیچ گونه اضافه حقوقی در کار نیست بنده در حال حاضر و به قول رییس عزیز فی سبیل ا... در اداره حاضر شده ام تا درکنار کارهای ریز و درشتی که در غیبتم با کاغذهای چسب دار تمامی سطح مانیتورم را پوشانده اند سری هم به دنیای مجازی و دوست داشتنی نت بزنم...فرصتی برای سر زدن به دوستان عزیز نداریم و از این باب به شدت شرمنده ام و دلتنگ...

 

و حرف آخر اینکه این روزها آلبوم " باز آمدم " کاری از " روزبه نعمت الهی" را مکرر می شنوم و دوستش دارم.

باید بروم...تا فرصتی دیگر.